مريم طالشي: «گالان 100، گالان 120، گالان...» مرد، بلندگو دستش گرفته؛ همان که دارد چوب مي زند. جماعتي هم دورش را گرفته اند. يکي از دور، 3 تا تراول 50 هزار توماني را بالامي گيرد. «گالان 150، نبود؟!...» گالان را با همان 150 هزار تومان مي بندد. نوبت اسب بعدي است؛ ايل سانا. از 50 هزار تومان شروع مي کند و به 120 مي رسد. مورگانا اما به نظر از آن اسب هاست! حتماً شانس برنده شدنش زياد است. اسمش را که مي آورد، دست ها پي در پي بالامي رود.
چوب زدن را از 100 شروع کرده و همينطور بالامي رود. بعضي از حاضران، همانطور که سرشان پايين و توي دفترچه هاست، دست شان را بالامي آورند و به رقم اضافه مي کنند. آن طرف تر، يک کلني ديگر از مردهاي دفترچه به دست ديده مي شود. مثل همين يکي. يک نفر با بلندگو مياندار شده و جماعت شرط بندها دورش جمع شده اند. به اين کار اصطلاحاً مي گويند «حراج». شرط بندي روي اسب؛ البته نه به شکل سيستماتيک. همين روشي که شرحش داده شد. حراجي که گرچه غيرقانوني است، اما آنقدر معمول شده که کسي به قانوني و غيرقانوني بودنش کاري ندارد. شرط بندي قانوني هم البته انجام مي شود. (شرط بندي قانوني همان شرط بندي است که زير نظر فدراسيون سوارکاري انجام مي شود و مبناي شرعي نيز دارد. از نظر بسياري از فقها شرط بندي روي اسب، فيل و تجهيزات نظامي که موجب تقويت مسلمانان شود حلال است) اپراتورها در يک رديف کنار هم پشت کامپيوتر نشسته اند و کارشان اين است که اسم اسب مورد نظر شما و رقم پيشنهادي تان را در سيستم وارد کنند و برگه شرط بندي را دست تان بدهند. مجتمع اسبدواني گنبد، همان جايي است که شما مي توانيد يک روز متفاوت را در آن تجربه کنيد؛ به شرط آنکه زمان برگزاري مسابقات باشد. کورس بهاره و پاييزه و البته زمستانه. پنجشنبه و جمعه. ورودي، نسبتاً شلوغ است. دفترچه ها را همانجا مي فروشند. دفترچه هاي چند برگي که روي آن عنوان «مسابقات اسبدواني گنبد کاووس» ديده مي شود. کنارش هم نوشته شده، زمستان 94، هفته قهرماني. داخل دفترچه، نام اسب ها، جنس شان، نام مالک، مربي و چابکسوار را مي شود ديد. چابکسوار، همان سوارکار است که بايد سبک وزن باشد. وزن چابکسوارها هم در دفترچه نوشته شده و همينطور تعداد استارت و عملکرد اسب ها؛ بايد وارد باشيد تا بتوانيد از اعداد سردربياوريد. 5 هزار تومان مي دهيد و دفترچه را مي گيريد. همان موقع پسر بچه هاي دستفروش به سراغ تان مي آيند. خودکار مي فروشند. آن جا، خودکار کيمياست. مردها تند و تند توي دفترچه يادداشت مي کنند و دور اسم ها و عددها خط مي کشند. مسابقه هنوز شروع نشده. ساعت دوازده و چهل و پنج دقيقه، دور اول شروع مي شود. مردها چشم هاي مورب را تنگ تر مي کنند و حواس شان ششدانگ به دفترچه ها و اسم و عددهاي اعلام شده در حراج است. بعضي ها در حراج شرکت نمي کنند اما اطلاعاتي که اينجا رد و بدل مي شود، حتماً به دردشان مي خورد. حتي اگر خيلي هم به کار وارد نباشي، مي تواني حدس بزني که اسب هايي که با قيمت هاي بالاچوب زده مي شوند، شانس بيشتري براي برد دارند. «به شانس هم خيلي بستگي دارد.» اين را سالار مي گويد، جوان است. زيادش بيست و يکي دو ساله. ترکمن ها از بچگي با اين فضا عجين هستند. پسربچه هاي قد و نيم قد، دور و اطراف نشسته اند و با دست هاي زير چانه زده، محو فضا شده اند. سالار مي گويد:« امکان برد زياد در حراج بيشتر است. همه پول ها را جمع مي کنند و اسب هرکس که «يک کرد» تمام پول ها به او مي رسد. صداي بلندگوي پيست اسبدواني بلند مي شود. چيزي به شروع دور اول نمانده. «لطفاً هرچه زودتر شرط بندي کنيد و سمت جايگاه برويد.» سر اپراتورها شلوغ مي شود. بالاي سرشان نوشته: «پيش بيني کنيد، جايزه بگيريد.» مردها، برگه به دست به طرف جايگاه مي روند. جايگاه شلوغ است. صندلي هاي کهنه و جابه جا شکسته، همگي پر شده اند. پشت حصار سيمي پيست اسبدواني هم شلوغ است، بعضي ها ترجيح مي دهند از نزديک ترين نقطه به پيست، مسابقه را تماشا کنند. حرکت سريع شان، دقيقاً همين حس را مي دهد. پرواز در نزديک ترين نقطه به زمين؛ جايي که گرد و خاک ناشي از حرکت نرم و سبک شان، در فضا پراکنده است. مردها از روي صندلي ها بلند مي شوند. صداي فريادشان درهم مي پيچد. اسم ها درهم تنيده مي شود. فضا بوي خاک و نفس آدم مي دهد. چشم ها گشاد شده و گوشه پلک ها مي پرد. دور اول تمام مي شود. مردها سمت رديف اپراتورها مي روند. آنهايي که برده اند، درصدشان را مي گيرند و دوباره شرط مي بندند براي دور دوم. بازنده ها هم عين خيال شان نيست. هنوز چند دور ديگر باقي مانده. « مهم، بردن يک دور نيست. اگر «پنج پر» بشوي شاهکار کرده اي.» خودش مربي اسب بوده. آنقدر روي دفترچه علامت زده که تقريباً جاي خالي نمي شود روي آن پيدا کرد. در مورد پنج پر يا همان پنج بر توضيح مي دهد:« پنج پر يعني اسبي که روي آن شرط بسته اي، پنج بار پشت سر هم برنده شود. آن وقت است که سود، کلان است. همين سه هفته پيش بود که يک نفر پنج پر شد و توي يک روز 186 ميليون تومان برد.» روي اسم يکي از اسب ها علامت مي زند؛ اکسال. «اين برنده دور دوم است.» با عدد و رقم ها محاسبه کرده. خيلي مطمئن به نظر مي رسد. دور دوم شروع مي شود. هيجان به اوج مي رسد. صداي مردها درهم مي پيچد. نمي شود چيزي تشخيص داد. دور دوم به انتها مي رسد. اکسال برنده مي شود.مردها از پسربچه هاي دستفروش تنقلات مي خرند و به هم تعارف مي کنند؛ لواشک و قره قروت. فضا بوي ترشي ملايمي دارد. کمي دورتر از پيست، محل نگهداري اسب ها، خلوت تر است. چند نفر دور هم نشسته اند و بساط چاي زغالي شان به راه است. اسب خوش تراش ترکمن، کنار اسطبل ايستاده. پوست قهوه اي رنگش زير آفتاب، برق مي زند. صداي نفسش با صداي گپ و گفت مردها و صداي ملايم نسيم، آميخته مي شود. مردها شغل شان نگهداري از اسب هاست. يکي شان از دو نفر ديگر جوان تر است. به نظر چهل و يکي دو ساله مي رسد، 30 ساله است. از 14 سالگي همين کار را مي کند. صورتش استخواني است با چانه برجسته. چشم ها، گود رفته اند. چشم هاي ميشي که توي آفتاب، روشن و براقند. کم حرف است. به زور بايد از زير زبانش حرف کشيد. چشمش به اسب هاست: «آن نيرواناست. جان دل...» با عشق به نيروانا نگاه مي کند؛ ماديان خوش آب و رنگ. حامله است؛ زير شکم اش را بسته اند و روي پشتش، پالاني نقش و نگاردار انداخته اند. رنگ ها درهم تنيده است؛ قرمز، زرد و صورتي. مرد چاي تعارف مي کند. آن يکي که مسن تر است. بوي چاي زغالي در فضا پخش مي شود. چاي را در کاسه کوچک گلسرخي ريخته. خودش به رسم ترکمن ها همانطور داغ داغ سر مي کشد. مرد جوان تر که نمي دانم نامش چيست، بلند مي شود و سراغ ماديان عزيزش مي رود. سرش را به گوش اسب نزديک مي کند و انگار چيزهايي مي گويد. احتمالاً قربان صدقه اش مي رود. مي خندد. چين هاي عميق، روي گونه اش مي افتد. «اينجا خيلي ها وضعي به هم زده اند. يک پسر محصل بود که چند سري آمد شرط بندي و يک 206 صفر خريد. البته درس را ول کرد و افتاد توي شرط بندي. با آينده خودش بازي کرد.» اين را مردي مي گويد که کنار چادر مسافرتي يک نفره نشسته و قليان چاق مي کند. اهل شرط بندي نيست و فقط براي تفريح مي آيد. گاهي هوس مي کند و شرطي هم مي بندد: «بيشتر کساني که اينجا مي آيند، ترکمن هستند. البته از جاهاي ديگر هم مي آيند. گرگان، ساري، تبريز و تهران... علاقه است ديگر. تفريح خوبي است.»
|